این که چقدر از آن روزها گذشته یا اینکه چقدر هر دویمان عوض شدیم اصلا مهم نیست!!!!! 

باز باران که ببارد دلم هوایت را میکند!!!!!!

دل. . .

این کلمه ی بی نقطه. . .

گاهی تنگ میشود. . .

در حد یک نقطه. . .(!)

خدایا .......

سپردمش به تو.....اما یه خواهشی ازت دارم....

یه روزی.....

یه جایی...

بغل یه غریبه...

وقتی سرمسته...

بدجوری یاد من بندازش...

از تـ ُ چـهـ پنهــانـ

گــاهۓ برایـم آنقـدر خواستنـۓ مۓ شوۓ

کـ شـروع مۓ کنم

بـ شمــارش تکـ تکـ ثانیـهـ

براۓ یکـ بار دیگـر رسیـدن

بـ بوۓ تنتــ ...

گـاه گاهـی دل من می گیرد

بـیـشـتر وقـت غروب

آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست

من وضـو خواهم سـاخـت

از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی

و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت

سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم

امشب دوباره تو را گم کرده ام

میان آشفته بازار افکار مبهمم

توی کوچه های بی عبور پاییزی

دستان گرمت را .. نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را

منتظر نشسته ام

نه مرگ آنقدرسخت است

نه زندگی آنقدرشیرین که آدمی شرفش را بفروشد

هر شب …
به خودم قول می دهم که
فراموشـت کنم !
وقتی عکست را می بینم
تو را که نه ...
قولم را فراموش می کنم… !